×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× از غروب خورشید که بگذریم،به طلوع حقیقت نزدیک می شویم و این نزدیکی،مارا تا نوری می برد که تاکنون هرگز به خاموشی نگراییده است.نوری که حقیقت را با همه زشتی و زیبایی هایش به ما نشان خواهد داد،و((دیوانه))یکی از همین حقایق است که زشت بودنش ،زیبایی ابدی اش رااز پیش چشمان ما ربوده است.به راستی که ((دیوانه نزدیک ترین شخص به خداست و دیوانگی،مرزی است بین انسان و خدا.)) اما افسوس که من دیوانه نیستم.
×

آدرس وبلاگ من

fact.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/iceberg

واقعیت ِ یک روز تابستانی

از امروز شروع می کنیم، روزی که با گناه های بسیار به شبی دراز بدل شد.

درهر ثانیه احساس ها تغییر می کنند و بادهای زندگی طعمی دیگر به خود می گیرند. همچنین قصد و نیّت انسان ها دچار تغییراتی می شود که باعث اختلال در رفتارها شده و همگی اینها اخلاقی غیر واقعی را نشان می دهند.سرنوشت نیم روز اکثر آدمیان اطراف من به این صورت است.یعنی از لحظه باز شدن چشمان به دنیا و آسمان آبی در ساعات ابتدایی هر روز، نوع احساس به وجود آمده در اندام حسی بستگی به تغییرات جزئی و اتفاقات دارد.

حال تصور کنید چشمانی در هنگام بیداری حیوان زیبایی مثل سوسک را که می تواند بزرگتر از اندازه طبیعی اش باشد دیدار کند، احساس من، شما و تمامی انسان ها می تواند متفاوت باشد اما همگی به جز اندک استثنائاتی مانند دوستان حیوان دوست من که آزارشان حتی به مورچه ای نرسیده است، می تواند مقداری تنفر و خشم را دربرگیرد. چرا؟ چون سوسک حیوانی زشت، بدقواره و کاملا آلوده است به خصوص اگر بزرگ نیز باشد می تواند به اندازه دایناسورهای ژاپنی وحشتناک باشد.اما من انسان هایی را می شناسم که با دیدن همین منظره در یک صبح طوفانی و خالی از نور زیبای خورشید احساس بسیار خوبی را تجربه می کنند و این تنها به دلیل تعریف متفاوت این حیوان در فرهنگ و الگوهای کهن آنهاست.

اما هیچ کدام از این مسائل که بیان شد دردناک نبوده و نیست، به این علت که تمام انسان های پاراگراف قبلی با تعریف های ثابت دچار تجربه احساس های قابل پیش بینی می شوند و رفتار آنها بر اساس عقیده و فرهنگ آن منطقه کاملا طبیعی جلوه می کند.

حالا نوبت ماست، یعنی منطقه ای از این کره خاکی که متاسفانه هیچ تعریف خاصی از هیچ چیز یا هیچ کس وجود ندارد، به طور مثال در این منطقه که از بد حادثه بنده نیز شامل آدمیان آن هستم بعد از دیدن این سوسک بزرگ وحشتناک یا زیبای مقدس، باید کمی فکر کنم و با توجه به نبودن هیچ تعریف خاصی از این موقعیت در فرهنگ خودم و تجربه نشدن آن قبل از این لحظه، کاملا با استفاده از بخت و اقبال سیاه خودم تصمیم گیری کنم تا آن حیوان را مقدس بشمارم یا به دنیای آخرت بفرستم.

البته اینجا کتاب های هست که والدین تمرین روخوانی از آنها را به فرزندانشان توصیه می کنند.

شاید بپرسید چرا والدین کاری بزرگ تر از این را انجام نمی دهند مثلا سعی در آموزش مفاهیم این کتاب کنند، اما جواب شما این خواهد بود که والدین نیز به سفارش والدینشان فقط آن کتاب ها را روخوانی می کرده اند، به طوری که بعضی کتاب ها را کاملاً از بّر هستند و از حفظ تمام آن را بازگو می کنند اما توان تحلیل و اثبات دانسته های کتاب را ندارند.زیاد خود را درگیر این حادثه غریب نکنید که احتمال وقوع آن در مقابل گناه های روزانه که نمی دانیم تعریف گناه از آنها واقعا درست است یا نه بسیار ناچیز است.این شک مانند موج هایی هستند در وسط دریا، جایی که هیچ خشکی از آن نقطه به چشم نمی آید و به انسان برخورد می کنند و حتما مارا در شرایط بدی قرار می دهند.راحت تر بگویم در آخر شب اگر شما روزی پر از گناه داشته باشید یا بسیار نیکو کار بوده باشید تکلیفتان روشن است، توبه از گناهان یا شکر خدایتان به خاطر احساس نیک امروزتان کاریست که انجام خواهید داد، اما جایگاه بشری که در این منطقه زندگی می کنند کجاست؟ چون نمی دانند امروز چه کرده اند و اکنون دفترکدام فرشته که روی دوش هایشان زندگی می کنند سنگین تر است.بلاتکلیفی در این شرایط برزخی بزرگ می سازد.در این برزخ هیچ خورشیدی وجود ندارد، پس سیاهی ترسناکی ظاهر می شود و ما را در اضطراب گناهانی که مقدار مشخصی ندارند از بین می بردو هیچ نوری دیده نمی شود چرا که میزان روشنایی وجودمان نامعلوم است.

تخیل خود را به کار بگیرید و این انسان های مجهول از نظر رفتاری و حتی اخلاقی را مانند الگوی پارچه های یک کارخانه تولید پوشاک تجسم کنید، با این الگو ها محصولی که هیچ مورد استفاده ای ندارد و کاملا زیان آور است به دست می آید. علی رغم اینکه کمکی به پوشاندن انسان ها نمی کنند،  باعث کمتر شدن پارچه های سالم نیز می شوند و سرنوشت هم قادر به درست کردن این ماجرا نخواهد بود تا آنجا که کارخانه به ورشکستگی میرسد.

لباس های غیر قابل استفاده اما زیبا همان بچه هایی هستند که هر روز دیده می شوند و بی استفاده مانده اند. جالب اینجاست در مثال ما می توان لباس ها را دور ریخت و کارخانه را ورشکسته اعلام کرد اما در زندگی بچه ها هر روز بیشتر متولد و بزرگ می شوند و کارخانه های دیگری می سازند که اصلا الگو را نمی شناسند.

در این بین لذت دیدن ستاره ها در شبی آرام با حضور ماهی تابان و قدرتمند که به پشتوانه خورشید نوری مهتابی بر روی زمین می تاباند چه می شود؟!!

باز به دهکده سیاه و سپید می رسیم که هرچیز در آنجا صرفا خوب بود یا بد، مجرمین یا اعدام می شدند یا آزاد.هیچ رنگی وجود نداشت چون ناشناخته بود.هنگامی که مردی جوان در میدان آن دهکده ایستاد و با صدای بلند از آرامش رنگ آبی گفت به صورتی که با بیان هر کلمه با آبی آسمان اوج می گرفت مردم اورا دیوانه خواندند و اجازه ورود به دهکده را ازاو گرفتند.

بماند که جز رنگ آبی، رنگهایی مثل قرمز و سبز و زرد و ... نیز هستند تا زیبایی زندگی و احساس ها را چندین برابر کنند.

مثل احساس خنکی زمانی که در فصل گرما پایتان را تا ساق در آب آبی رودخانه ای وارد میکنید، یا شب هنگام شانس دیدن ستاره دنباله دار پر نوری را پیدا می کنید.

پس زندگی کجاست وقتی ما در افکاری مبتدیانه گم می شویم که دیدن یک سوسک در اولین لحظه باز شدن چشم چه حسی می تواند داشته باشد؟آیا ترسناک است؟آیا کشتن آن گناه است؟یا هرچیز دیگر.

برگردیم به روز تاریکمان به دلیل رفتارمان

باید کمی متوجه شده باشید، ما با اعمالی که ارزش نامعلومی برایمان دارند روز را سپری می کنیم اما در فرای این ظواهر با بیشتر اعمالمان در طول ساعات روشن روز نور زندگیمان را ضعیف تر می کنیم و در آینده ای نه چندان دوردیگر روزی برایمان نمی ماند و زندگیمان تماما در شب سپری خواهد شد.

حال از کودکی بنویسیم که تازه متولد شده و خانواده اش را بررسی کنیم تا به نتیجه ای کلی برسیم:

پدر دارای پایین ترین سطح تحصیلات بوده و هنوز به قدرت کامل اداره زندگی دست نیافته و تسلطی بر رفتار های لحظه ای خود ندارد. مادر غرق در آتش بوسه های عاشقانه در زمان دوستی و عاشق دیدن پیام بازرگانی شبکه های ماهواره ای و البته تحصیلاتی در پایین ترین سطح با معدلی بسیار ضعیف.

فرزند به دنیا آمده در مورد راه های زندگی و شناختن آنها دچار مشکل خواهد شد، البته او می تواند از آموزش کارتون های وارداتی که کمک هایی به ناخودآگاه بچه می کنند استفاده کند اما مسلما نمی تواند روی والدینش برای این امر حساب باز کند.

در دوران دبستان تمام بچه های منطقه ما دارای معدل بالایی هستند چرا که خانواده هایشان تجربه کاملی از این مرحله در زندگی خود دارند، اینجاست که خواهیم گفت کاش بچه ها بیشتر از این رشد نکنند!!! یا به چیزی بیشتر از این احتیاج نداشته باشند!!! در صورتی که به گفته سارتر در کتاب بودلر در چند سال نوجوانی خورشید پر نور و تابان خانه یعنی پدر تبدیل به ستاره رو به افولی می شود که دیگر هیچ چشمی را به خود جلب نمی کند، چه برسد به پسری که چندین سال از شدت آن نور آزرده خاطر شده باشد.

آه فراموشم نشود، در منطقه ما هیچ گونه آموزه های جنسی وجود ندارد، نه در رده سنی خاصی و نه در سطح متفاوتی.تمام انسان هایی که در اینجا زندگی می کنند به سبک انسان های اولیه اندام تحریک آمیز جنسی خود را می شناسند و به طور خودجوش تبدیل به انسانی بلوغ یافته می شوند و با توجه به محدودیت های فراوان بین دو جنس مختلف می توان گفت شما نیمی از عمر خود را صرف شناختن خود می کنید و نیمی دیگر را در صورت ازدواج صرف شناخت همسر خود، البته از فقط نظر جنسی و نه روحی.

حالا شما با استفاده از قانون زمان که توجهی به خوبی، بدی، کیفیت و ثمره داشتن و بی بهره بودن ندارد و فقط می گذرد به سنی بالا رسیده اید و دارای تعالیمی هستید که خود نیز نمی دانید.

به خدمتی مقدس فرستاده می شوید و باید ساعت هایی از عمر خود را صرف پاک کردن خیابان کثیفی کنید که لحظه به لحظه آلوده تر می شود و بالعخره بعد از مبتلا شدن به آلودگی و رسیدن به قدرت نیرنگ ها و توانایی انجام رفتارهای سیاسی و دروغ که کاملترین آموزش تربیتی در تمام دوره زندگیتان است به زندگی عادی باز می گردید و به زودی با موجودی شگفت انگیز روبرو می شوید. او نیز مانند شما دارای یک سر که شامل  صورت، چشمان، بینی و دهان در آن است می باشد، اما بویی متفاوت دارد و بودن آن در کنار شما احساسی لذت بخش را برای شما به همراه دارد.

این شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ بله دیدار اولیه حضرت آدم با هوا و البته شاید کمی پیشرفته تر، یاد فیلم ها ی مستند مربوط به نحوه زندگی و نوع آشنایی انسان های نخستین که فقط با دیدن تفاوت اندامشان متوجه تفاوت خود می شدند، می اندازد.

بوسه های عاشقانه پسر را به مرد خانه و دختر را به مادر خانه تبدیل می کندو داستان از نو شروع می شود اما حتما با کیفیتی به مراتب کمتر و همان کمیت.

البته نباید یک طرفه قضاوت کرد. چون همیشه انسان هایی هستند که با غرق شدن در آلودگی یا رنج و یا هر تاریکی بی ثمره ای به خودباوری عمیقی می رسند و راه های خوشبختی را کشف می کنند که این دسته در بین هزار نفر می توانند دو یا سه نفر باشند.

با توجه به توضیح بسیار مختصر درباره نحوه شروع یک روز تابستانی گرم می فهمیم با وجود بیست و چهار ساعت در شبانه روز و مساوی بودن آن برای تمام انسان ها ممکن است کسی به قدر  دو ثانیه و نه بیشتر زندگی کند و کسی  بیشتر از 24 ساعت لذت ببرد، گویی که هر روز سال ها شیرینی و خوشی را به همراه دارد.

 

 

چهارشنبه 20 تیر 1391 - 3:10:32 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آشوب


اتفاق بین ما


گذشت


------


تنهایـــــــــــــی


فاصله


دَستـــــان خالی


دوبـــــــــــــــــــــــــاره


سادگی


مارگوت بیکل- شاملو و خرده پای رویا پرداز


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

117607 بازدید

36 بازدید امروز

32 بازدید دیروز

118 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements