من و دوستم در سایه معبد ، نابینایی دیدیم که تنها نشسته بود.دوستم گفت:
-ببین! فرزانه ترین مرد سرزمین ما.
از دوستم جدا شده ،به نابینا نزدیک شدمو به او سلام کردم . به گفتگو پرداختیم.پس از لحظه ای گفتم :
- مرا به خاطر این سوال ببخشید ،شما از چه وقت نابینا شده اید؟
گفت:
-از آغاز تولد.
گفتم : �-چه رشته ای را دنبال می کنید .
گفت : من یک ستاره شناسم.
و آنگاه دستش را بر سینه گذاشت و گفت:
-من همه این خورشید ها ،ماه ها و ستاره ها را رصد می کنم.
خیلی قشنگه متشکرم دوست من gavane.blogfa.com
دوبـــــــــــــــــــــــــاره
مارگوت بیکل- شاملو و خرده پای رویا پرداز
118003 بازدید
38 بازدید امروز
59 بازدید دیروز
209 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian